اردو از جلوی کانون ناشنوایان آغاز میشود. به همدیگر که میرسند خوشحال از دیدن هم، با شور و شوق دستاشان را تکان میدهند. سوار اتوبوس میشویم و مقصد اول مجموعه فرهنگی تاریخی نادری است. داخل مجموعه برای صرف صبحانه در کنار یکدیگر مینشینند. با اشاره و پٌر از ذوق و شوق، صبحِ خنکِ پاییزی خود را در فضایی سرسبز میگذرانند. نگاهشان میکنم و با خودم میاندیشم که از ابتدای اردو حتی یک کلمه ساده " سلام" را بر زبان نیاوردهام. در حال بازدید از مجموعه هستیم که مدیرکل بهزیستی خراسان رضوی نیز به ما ملحق میشود. ناشنوایان به استقبال ایشان میروند و او که تا حدودی به زبان اشاره هم مسلط است با زبان اشاره با مددجویان سخن میگوید و میخندد. مددجویان و مدیرکل با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و برخی از مددجویان به صورت خصوصی با حضور مترجم با ایشان صحبت میکنند و حرفهایشان را در میان میگذارند. مدیرکل نیز صحبتهایشان را میشنود و راهنماییشان میکند. در ادامه همگی با هم از موزه بازدید میکنند. راهنما توضیحات را ارائه میکند و مترجم آنها را برای ناشنوایان ترجمه میکند. در انتهای بازدید هم مدیرکل بهزیستی در میان مددجویان میایستد و روی پلههای باغ موزه نادری با هم عکس یادگاری میاندازند.
بازدید اول که تمام میشود، سوار اتوبوس میشویم. کسی که در صندلی کناریام نشسته است به صورت تصویری با مخاطب خود که آن سوی خط است، صحبت میکند. هنوز نتوانستهام با کسی ارتباط برقرار کنم و در سکوت اتوبوس مات و مبهوت به اطرافم نگاه میکنم. ناشنوایان با یکدیگر صحبت میکنند، میخندند، خاطره میگویند و ... من با خودم میاندیشم در زندگی روزمره و در فضای عمومی جامعه نیز آیا ناشنوایان همین حال امروز من را دارند؟! آیا مردم عادی به هنگام مواجهه با آنان حوصله به خرج میدهند؟! با آنها ارتباط برقرار میکنند؟! حرفشان را میشنوند؟! آیا ناشنوایان نیز هرروز این حجم از تنهایی را به دوش میکشند؟!
با خودم می اندیشم یک ناشنوا به هنگام مراجعه به بانک برای انجام فعالیتهای اقتصادی، مراجعه به ادارات برای انجام کارهای روزمره زندگی و... چقدر به دشواری میافتد؟ چقدر میتواند منظورش را منتقل سازد؟ چقدر در زندگی روزمره استیصال و درماندگی را برای انجام پیشپا افتادهترین کارهایش تجربه میکند؟!
به مقصد دوم که کوهسنگی است، میرسیم. اولین تئاتر خیابانی با اجرای ناشنوایان در مقابل موزه بزرگ کوهسنگی اجرا میشود. محتوای تئاتر شامل تلقینهای منفی، طرد شدن و کم توجهی به ناشنوایان در فضای عمومی جامعه است. در قسمتی از نمایش، موسیقی دلنشینی با زبان اشاره برای مخاطبین اجرا میشود. علاوه بر ناشنوایان، عموم مردم نیز اطراف این تئاتر جمع شدهاند و به تماشا نشستهاند و مطلع میشوند که در آستانه روز جهانی ناشنوایان قرار گرفتهایم. وارد سالن موزه کوهسنگی میشویم و ناشنوایان به تماشای صنایع دستی و آثار گرانبها مشغول میشوند و مترجمین توضیحات را برای آنان ارائه میدهند.
برای رفتن به مقصد بعدی سوار اتوبوس میشویم. یکی از ناشنوایان خوراکی که در دست دارد را به من تعارف میکند. خودشان برای برقراری رابطه با من پیشقدم میشوند و سعی میکنند با همان زبانِ بدن و اشاره با من ارتباط برقرار کنند. گویا متوجه معذب بودن و تنها بودن من در جمع شدهاند و کم کم با من همراه میشوند. با اشارات، سرتکان دادن و بیان علائم مختلف، منظورشان را به من میرسانند که مثلا هوا گرم است یا دلمان چایی میخواهد، یا وقت نماز شده برویم نماز بخوانیم و...
از کوهسنگی به مقصد بعدی که موزه دیرینه شناسی و زورخانه پهلوان رستم واقع در بلوار شاهنامه است، میرویم. دیگر کاملا با هم همراه شدهایم و در جمع آنها پذیرفته شدهام. با خودم میاندیشم کسی که طعم تنهایی و انزوا در جمع را تجربه کرده باشد میداند چقدر این احساس عذاب آور است و قطعا نمیگذارد فرد دیگری این حس را تجربه کند. امروز احساسی را تجربه کردم که شاید ناشنوایان در تمامی روزهای زندگیشان در فضای عمومی آن را تجربه میکنند.
به آرامگاه فردوسی که میرسیم، آقای یوسف بیدخوری معاون گردشگری اداره کل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی خراسان رضوی به همراه محمد رکنی رییس اداره نظارت و ارزیابی خدمات گردشگری اداره کل میراث فرهنگی به استقبال ناشنوایان میآیند. با هم به بازدید بخشهای مختلف آرامگاه میرویم. در کنار ناشنوایان، روی پلههای آرامگاه عکس یادگاری میاندازند و در نهایت ناشنوایان را برای صرف ناهار به رستوران واقع در آرامگاه دعوت مینمایند. تمامی ناشنوایان ناهار را در رستوران واقع در آرامگاه فردوسی صرف میکنند و ساعاتی را در فضای باصفا و چشم نواز آرامگاه به گردش میگذرانند.
نظر شما